محل تبلیغات شما



سلام

چند ماهی ست که آدرس سایت کتابخانه های شهرداری اصفهان دچار مشکل شده.دسترسی به کتاب ها (از لحاظ بررسی موجود یا امانت بودنشان) ناممکن شده.چقدر مسئولانش بی کفایتند که از پس رفع ایراد آن بر نمی آیند.

امور فرهنگی مون به دست چه اشخاصی افتاده!!!

باعث تاسفه

آدرس سایت:

کتابخانه های شهرداری اصفهان


حافظ

بی مهر رخت روز مرا نور نماندست
وز عمر مرا جز شب دیجور نماندست
هنگام وداع تو ز بس گریه که کردم
دور از رخ تو چشم مرا نور نماندست
می‌رفت خیال تو ز چشم من و می‌گفت
هیهات از این گوشه که معمور نماندست
وصل تو اجل را ز سرم دور همی‌داشت
از دولت هجر تو کنون دور نماندست
نزدیک شد آن دم که رقیب تو بگوید
دور از رخت این خسته رنجور نماندست
صبر است مرا چاره هجران تو لیکن
چون صبر توان کرد که مقدور نماندست
در هجر تو گر چشم مرا آب روان است
گو خون جگر ریز که معذور نماندست
حافظ ز غم از گریه نپرداخت به خنده
ماتم زده را داعیه سور نماندست


niniweblog.com

همی گویم و گفته ام بارها

 بود کیش من مهر دلدار ها

پرستش به مستی است در کیش مهر

برون اند زین جرگه هشیار ها

به شادی و آسایش و خواب و خور

ندارند کاری دل افگار ها

کشیدند در کوی دلدادگان

میان دل و کام ،دیوار ها

چه فرهاد ها مرده در کوهها

چه حلاج ها رفته بر دارها

چه دارد جهان جز دل و مهر یار

مگر توده هایی زپندارها

ولی راد مردان و وارستگان

نبازند هرگز به مردارها

مهین مهرورزان که آزاده اند

بریزند از دام جان تارها

به خون خود آغشته و رفته اند

چه گل های رنگین به جوبارها

بهاران که شاباش ریزد سپهر

به دامان گلشن ز رگبارها

کشد رخت،سبزه به هامون و دشت

زند بارگه،گل به گار ها

نگارش دهد گلبن جویبار

در آیینه ی آب،رخسارها

رود شاخ گل در بر نیلفر

برقصد به صد ناز گلناز ها

درد پرده غنچه را باد بام

هزار آورد نغز گفتار ها

به یاد خم ابروی گل رخان

بکش جام در بزم می خوار ها

گره را ز راز جهان باز کن

که آسان کند باده،دشوارها

جز افسون و افسانه نبود جهان

که بستند چشم خشایارها

فریب جهان را مخور زینهار

که در پای این گل بود خارها

پیاپی بکش جام و سرگرم باش

بهل گر بگیرند بیکارها

niniweblog.com


حافظ

هر نکته‌ای که گفتم در وصف آن شمایل
هر کو شنید گفتا لله در قائل
تحصیل عشق و رندی آسان نمود اول
آخر بسوخت جانم در کسب این فضایل
حلاج بر سر دار این نکته خوش سراید
از شافعی نپرسند امثال این مسائل
گفتم که کی ببخشی بر جان ناتوانم
گفت آن زمان که نبود جان در میانه حائل
دل داده‌ام به یاری شوخی کشی نگاری
مرضیه السجایا محموده الخصائل
در عین گوشه گیری بودم چو چشم مستت
و اکنون شدم به مستان چون ابروی تو مایل
از آب دیده صد ره طوفان نوح دیدم
و از لوح سینه نقشت هرگز نگشت زایل
ای دوست دست حافظ تعویذ چشم زخم است
یا رب ببینم آن را در گردنت حمایل


با کمال احتیاج، از خلق استغنا خوش است
با دهان خشک مردن بر لب دریا خوش است
نیست پروا تلخکامان را ز تلخیهای عشق
آب دریا در مذاق ماهی دریا خوش است
هر چه رفت از عمر، یاد آن به نیکی می‌کنند
چهرهٔ امروز در آیینهٔ فردا خوش است
برق را در خرمن مردم تماشا کرده است
آن که پندارد که حال مردم دنیا خوش است
فکر شنبه تلخ دارد جمعهٔ اطفال را
عشرت امروز بی‌اندیشهٔ فردا خوش است
هیچ کاری بی تامل گرچه صائب خوب نیست
بی تامل آستین افشاندن از دنیا خوش است


 

صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را

تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید

 

سلام امروز که خبر شهادت حاج قاسم سلیمانی را از اول صبح در تلگرام دیدم خیلی بهت زده شدم اصلا نمی توانستم باور کنم چنین مرد بزرگی را ازدست دادیم.

یکی از روزهای بهمن ماه
زاده شد نیک دختری چون ماه!
چون ز مادر بزاد و رخ تابید
بنهادند نام او مهشید!

بهمن ماه ۱٣٨٨

پ ن ۱: اولین دو بیت شعری که با زحمت زیاد سرودم ! 

پ ن ٢: حیف از هدر رفت اینهمه مهر و محبت به ایشان در این ده سال.

پ ن٣: نام اصلی ایشان در شناسنامه چیز دیگری بوده و این نام را خودشان بر خود نهاده اند

پ ن ۴: مصرع دوم را ابتدا اینگونه سرودم: زاده شد نیک دختی همچون ماه


ای جهانداری که گر خورشید عقلت نیستی
روز خلق از تیرگی همچون شب یلداستی


امیرمعزی

چون هوا را تیره گرداند غبار لشکرش
روز روشن بر مَعادی چون شب یلدا بود


امیرمعزی

ایزد دادار مهر و کین تو گویی
از شب قدر آفرید و از شب یلدا


امیرمعزی

تو جان لطیفی و جهان جسم ‌کثیف است
تو شمع فروزانی و گیتی شب یلدا


امیرمعزی

کس نداند غم خسرو مگر آن کس که مباد
بی چراغی بود اندر شب یلدا مانده


امیرخسرو دهلوی

هر شبی در غم هجرت شب یلداست مرا
که به سالی به جهان یک شب یلدایی هست


امیرخسرو دهلوی

بر رخ تو که آفت جان منست
از شب یلدا سپه آورده‌ای


امیرخسرو دهلوی

گفتمش : با عارضت زلفت تناسب از چه یافت
گفت :ماه روشن است این و شب یلداست آن


ابن حسام خوسفی

درازای شب یلدای هجران
مپرس از من از آن مشکین رسن پرس


ابن حسام خوسفی

 


 

روزی بود ، روزگاری بود . در یکی از روزها دو نفر که با هم هیچ دوستی و آشنایی نداشته با یکدیگر همسفر شدند راه بسیار طولانی بود . آنها به هم گفتند برای اینکه راه به نظرمان کوتاه بیاید . بهتر است با هم حرف بزنیم تا سر مان گرم شود . اوّلی گفت : بگو ببینیم اهل کجایی ؟ چرا به سفر می روی ؟ دومی با خودش گفت : این بابا که مرا نمی شناسد بهتر است چیزهایی ببافم و برای او تعریف کنم تا مرا آدم مهمی به حساب آورد و احترام بیشتری بگذارد . به او گفت : من اهل شهری هستم که زمین های آبادی دارد . کار من کشاورزی است و چغندر می کارم . در مزرعه من چغندر عجیب و غریبی بوجود آمده که کسی قدرت خرید آن را ندارد ؟ دومی گفت : چرا کسی نمی تواند آن را بخرد اول گفت : چون آن قدر بزرگ است که بیست نفر کارگر به کمک هم توانستند آن را از خاک بیرون بیاورند چغندر من از گنبد یک مسجد هم بزرگتر است حالا به سفر می روم تا برای چغندرم در شهری دیگر مشتری پیدا کنم . دومی می دانست چنین چغندری هرگز وجود ندارد اما دلش نمی خواست که به همسفرش بگوید تو دروغ می گویی . اما تصمیم گرفت چیزی بگوید که به همسفرش بفهماند دروغش را فهمیده تا او را خیلی نادان و ابله نداند . سپس اولی به دومی گفت : حالا تو بگو ببینیم چرا به سفر می روی و چکاره هستی ؟ دوّمی گفت : من صنعتگرم . کارم درست کردن دیگ و سینی و ظرف های مسی است اخیراً به کمک کارگران دیگ بسیار بزرگی ساخته ایم . این دیگ آنقدر بزرگ است که چهار تا مسجد با گنبدهای بزرگش را می توان در آن جای داد . من هم به سفر می روم که برای دیگ به آن بزرگی خریدار پیدا کنم . اولی فهمید که همسفرش دروغ چغندریش را فهمیده اما به روی او نیاورد و با اعتراض گفت : مرد حسابی ! این چه حرفی است که می زنی ؟ مرا نادان و ابله فرض کرده ای ؟ چرا دروغ می گویی ؟ دومی گفت : دروغم کجا بوده ؟ (بیله دیگ ، بیله چغندر) چنان چغندرهایی که در مزرعه ی تو روییده . به چنین دیگ هایی هم احتیاج دارد . اولی از خجالت لب فرو بست و دیگر چیزی نگفت . از آن به بعد وقتی کسی حرف های نادرست بزند و به پاسخ نادرست دیگران اعتراضی کند می گویند (بیله دیگ ، بیله چغندر)


سلام به بازدیدکنندگان خوب و محترم وبلاگ خودم چند روز پیش قرار بود یک ویدیو آموزشی براتون بگذارم ، امروز بالاخره پیداش کردم. امیدوارم مفید باشه. روی نوشته زیر کلیک کنید. آموزش تبدیل صدا به نوشته در گوشی های هوشمند
مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد رقیب آزارها فرمود و جای آشتی نگذاشت مگر آه سحرخیزان سوی گردون نخواهد شد مرا روز ازل کاری بجز رندی نفرمودند هر آن قسمت که آن جا رفت از آن افزون نخواهد شد خدا را محتسب ما را به فریاد دف و نی بخش که ساز شرع از این افسانه بی‌قانون نخواهد شد. شراب لعل و جای امن و یار مهربان ساقی دلا کی به شود کارت اگر اکنون نخواهد شد مشوی ای دیده نقش غم ز لوح سینه حافظ که زخم تیغ دلدار است و رنگ خون
راه های تبدیل گفتار به نوشتار! مواد لازم: تلگرام یا واتساپ یا قسمت ارسال پیامک در گوشی های هوشمند : یک عدد ! وارد صفحات مذکور که شدیم در کیبرد گوشی روی دکمه! تنظیمات(بشکل چرخ دنده است) دست را نگه میداریم.سه گزینه مشخص میشود که یکی از آنها میکروفن است. روی میکروفن میزنیم و .به همین سادگی. البته این قابلیت در بعضی گوشی های هوشمند رؤیت نشده! هر کسی و شانسش. پ.ن: در صورت داشتن وقت کلیپ آموزشی اش را هم براتون میذارم.البته فکر نکنم دیگه نیاز باشه توضیحات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

اشعار نادر اسدپور